حس غریب

حس غریب برای همیشه بسته شد

حس غریب

حس غریب برای همیشه بسته شد

ما برگشتیم تپل

سلام... سلام علیکم ... گود آیدن... های... 

 

من برگشتم دلم برای اینجا تنگ شده بودا معلومه معتاد شدم به بلاگ نویسی و بلاگ خونی 

 

اصلا فک نمی کردم زنده بمونم!! با این هواپیماهای ماهان!! موقع رفت داشت سقوط می کرد و موقع برگشتم دعوا شده بود دیدنی بعد اونایی که دعوا می کردن چنان بالا پایین می پریدن و تو سر هم می زدن تو اون ارتفاع تو آسمون که هواپیما داشت تعادلش به هم می خورد!! مهمان دار رو هم زدن بیچاره اومده بود جداشون کنه!! حالا دعوا سر چی بود؟؟ اگه گفتین؟؟ 

 

یه خانواده به ۳ تا دختر تابلو خرابکار که داد بیداد می کردن گفته بود: امکانش هست یه مقدار یواش تر صحبت کنید!!! خرابکارا هم نفهمیدیم چی شد یهو به دست شوهر خانواده چنگ انداختن و بدبختی بودا!! تو فرودگاه حراست اومد بردشون باید ۴۸ ساعت می رفتن بازداشتگاه تا دیگه باشن تو هواپیمای رو آسمون اختلال و بی نظمی ایجاد نکنن!!  دلمان بسی خنک شد وقتی پلیسه سر خانوم پر رو داد زد گفت خفه شو تا حالا واژه خفه شو اینقدر به دلمان ننشسته بودا