بذار از اول شروع کنیم:)

سلام

عکاسباشی گفت یه نگاهی به آرشیو بلاگت بنداز... راست می گه چی بودم چی شدم یادمه تو خیابون از خنده می مردم به رفتارای خودم و مردم می خندیدم تو اتوبوس وقتی با مامان بودم یه وقتایی غش می کردم تو دانشگاه با مری و الی همش می خندیدم!! چقدر شاد بودم؟؟!! واقعا این منم؟ منی که حتی با شنیدن آهنگ ساسی مانکن هم حتی نمی تونم شاد فکر کنم؟!! یه وقتایی آهنگ گروه آریان و ... رو می شنوم شروع می کنم به مسخره بازی بلکه دلم شاد شه بعد هنوز شروع نشده حسش می کنم... غصه ای که تو دلم هست رو می گم بد هم حسش می کنم


ولی خوب باید زندگی کنم نمی تونم که همیشه اینجوری باشم دیگه سعی می کنم حتی اگه از غصه داغون هم هستم باز هم شاد بنویسم تا دلم خرم شه بالاخره یه چیزی می شه دیگه


امروز یکی از اینایی که میان مصاحبه برای استاد شدن اومده بود دانشگاه ما از دانشگاه جرجیا میاد... عزیزم ترکه ماشمالو و خیلی مهربون بود من و 2 تا دیگه از بچه ها تو جلسه اش با بچه های graduate شرکت کردیم از اون استنفوردی و اون میشیگانیه که دو تا دیگه از candidate ها بودن خیلی مهربون تر بود اگرچه به ترکی انگلیسی حرف می زد!! گفت 6 ساله اینجاست ولی بازم ترکی حرف می زدا در حد خدا


این اولین بار بود که از یکی که استنفوردی نیست در مقایسه با یه استنفوردی خوشم اومد تازه رنک دانشگاهشون 1 است آخرشم به من گفت good luck آخه ازم پرسید می مونی گفتم نه نمی مونم بر می گردم کشورم اونجا بیشتر به من نیاز دارن اونم گوگولی و ناز آخرش گفت امیدوارم تو دکترا موفق باشی و هر جا دوست داری برسی 


جون من  می بینی!! بعضی استادا اینجورین بعضی ها هم اونجوری!! حالا شرح نمی دم که اونجوری یعنی چه جوری که زیاد روحیه تون خراب نشه فردا مهمون داریم میان خونه جدیدی ما...منم می خوام کلی به زو زو کمک کنم ژله و سالادهاش و تمیز کاری رو می خوام خودم به عهده بگیرم حسابی باید کمکش کنم چون جمعیت خیلی زیاده