بنده از رو نمی روم:))

سلام.. 

فک نکنین کامنتام کمه نمی نویسم ها چون مطمئنم مامان بابام میان می خونن با دل خوش می نویسم 

 

من خوبم کلی امتحان و مشق دارم!! هر روز که شروع می شه تازه می فهمم که دو سه سری مشق باید تا شب تحویل بدم و چون دیرتر از بقیه رسیدم هنوز ایمیل من تو سیستمشون نیست برای همین خودم خبردار نمی شم و از همکلاسی ها می پرسم 

اینجا ایرانی خیلی زیاده خدا رو شکر البت همین که مامان بابا و خواهری و ثنا نیستن خودش خیلی سخته لحظه ای نیست که بهشون فکر نکنم ساعت مچی ام هنوزم ساعته ایران است و لحظه به لحظه پیش خودم می گم الان مامان و بابا وآذین و ثنا دارن چی کار میکنن حتما ساعت ۷:۳۰ آذین ثنا رو میاره پایین پیش مامان تا کارگرشون بیاد یا مثلا الان ۸:۳۰ است حتما بابا داره می ره روزنامه رو بیاره  

 

تا همین چند وقت پیش همین که از خونه می رفتم بیرون هزار بار زنگ می زدم خونه و با مامان بابا حرف می زدم یا آذین زنگ می زد یا ثنا رو بغل میکردم اما الان روزی به زور ۱ بار بتونم باهاشون حرف بزنم با آذین که خیلی کم می تونم حرف بزنم به جاش قبلا با زو زو و امین نمی شد حرف بزنم اما حالا همش باهاشون حرف می زنم 

 

خیلی زندگی ام عوض شده و یخده سخته برام تطبیق با شرایط جدید که اگه زو زو نبود قطعا دق می کردم!! 

 

استادم هم که تا دلتون بخواد بهم ورقه می ده صحیح کنم نامردی هم نمی کنه deadline می گذاره که مجبور شم سر وقت پس بدم 

 

از این هفته به بعد هم کلی امتحان دارم نمی تونم زیاد بیام تا امتحانام تموم شه و تعطیلات بهار اینجا شروع شه برام دعا کنین و منم امیدوارم موفق باشید...