-
همین...
سهشنبه 4 آبان 1389 08:37
-
تمام...
چهارشنبه 7 مرداد 1388 01:59
یکی از کسایی که وبلاگش رو تحسین می کردم و می کنم وبلاگش رو بست... راست می گه...دنیای مجازی جای حرف دل نوشتن نیست...من هم این وبلاگم رو می بندم یکی از بی خودترین وبلاگهای دنیا رو!! شاید بعدا یه روزی یه جایی یه وبلاگ جدید ساختم که بعید می دونم...دیگه نمی خوام اتفاقات روزانه یا خاطرات و احساساتم رو اینجا بنویسم...از اول...
-
دوری سخته خیلی سخت...
دوشنبه 5 مرداد 1388 09:33
عکس های ثنا رو دیدم!! لازمه بگم چه حسی دارم؟ تمام نه ماه حاملگی خواهرم پیشش بودم، حسش کردم با آذین می نشستیم و حرکاتش رو تو شکم مامانش بررسی می کردیم انگار که تیکه ای از خودمه... وقتی سر 6 ماه و خورده ای آذین حالش بد شد و ممکن بود خدای نکرده از دست بره نی نی خوشگل، التماس کردم به خدا که خواهرم رو غصه دار نکنه و...
-
جنبه داشته باشیم!!
جمعه 2 مرداد 1388 04:30
خدا قربونش برم به هر بنده اش قدِ جنبه اش غم و شادی می ده... (سریال رستگاران!! فک می کنی تو مملکت غربتم سریال نمی بینم؟ خیال کردی من صبح و شب تو تی وی ایرانم!!) مردم تو اسم گذاری یه سری ها داغونن!!! مثلا غزل می گه یکی از دوستای خارجکی اش اسم بچه اش رو گذاشته Blanket!! خدایاااا این بچه بزرگ شه بیچاره می شه که!!! اصلا فک...
-
اینجوری و اونجوری!!
چهارشنبه 31 تیر 1388 04:35
سلام... گفته بودم قبلاً ها که استادا کلا در هر جامعه و کشور و فرهنگی به دو دسته تقسیم می شن!! یه دسته اینجورین یه دسته اونجوری!! مثال اینجوری: استاد علیِ ترکِ ماهِ لپ دار مثال اونجوری: اسمشو نبر!! امروز رفته بودم پیش استاد Advisor عزیز که بگو چی بگیرم من این ترمی؟؟ دو تا درس خوب رو گرفتم که یکی اش با استاد علی است ( )...
-
من صبر می کنم... نابرده رنج گنج میسر نمی شود...
سهشنبه 30 تیر 1388 07:34
بازم مشکلات...فقط تکرار می کنم: "میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم، این است : «خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود...
-
برویم مرخصی؟!!
سهشنبه 23 تیر 1388 19:45
سلام... 1. می خوام facebook رو ترک کنم!! نه اینکه پروفایلم رو بترکونم ها!! یعنی ترک کنم!! مثل معتادها که باید ترک کنن منم باید ترک کنم!! رو اعصابمه شدید!! خیلی دیدن این فیلمای این روزا روم اثر منفی گذاشته به جان خودم!! روحیه ام داغون شده!! کاری هم که نمی تونم بکنم فقط هی حرص می خورم و دل درد می شم!! 2. یعنی لذت می برم...
-
استاد عزیز!!
یکشنبه 21 تیر 1388 01:11
سلام... یادتونه توی یکی از پست هام در مورد یه استاد ترک گفتم که اومده بود دانشگاه ما برای مصاحبه جهت استخدام!! حالا همون قراره استاد ما بشه!! همون مهربونه همون گوگولی عزیز همون ماشمالو همون استاد علی!! یک دنیا حال کردم اِی خدا یه کاری کن من بتونم یه بار لپ اینو بکشم!! بدجوری رو دلم مونده ماشمالووو!! می دونم تو دلت چی...
-
روزانه نویسی!!
جمعه 19 تیر 1388 08:39
سلام... 1. آقا، خانوم... من یه غلطی کردم عشقولانه گفتم بابا به من نیومده شما به خودت نگیر، دخترم...پسرم...من پست قبلم رو کلا پس می گیرم!! البت چون پررو تشریف دارم پاکش نمی کنم خوب، راست گفتم دیگه!! 2. دارویم وب سایت می سازویم!! اما نَم نَمَک!! بس که مشق داریم... 3. کافیه بری این webstat منو ببینی!! همش خودم توی این...
-
چیزی که یاد گرفتم...
چهارشنبه 17 تیر 1388 08:40
وسط این همه مشقم یاد یه خاطره ای افتادم: روزای اول دانشگاه که داشتیم با بچه ها راه می رفتیم پشت سر دو تا آقا راه می رفتیم که اتفاقی حرفاشون رو شنیدیم... یکی شون گفت: "من همیشه از خدا می خوام اگه عاشق شدم حتما عشقم دو طرفه باشه" من اون روز خندیدم به اون حرف!! اما حالا خودم هم از خدا همین رو می خوام...خدایا...
-
مواظبشون باش...مثل همیشه
یکشنبه 14 تیر 1388 04:36
"چه زجری می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است"... دکتر علی شریعتی خدا جونم خودت مواظبشون باش مثل همیشه...مواظب همه شون...تنها موندن... پ.ن: خدا جونم چاکرتم اصولی!! ---------------------------------- ماییم و ز درد و داغ گفتن با تو...داغیم ز گفتن و شِنفتن با تو تنها به اشاره ی تو سبز است بهار...باغیم...
-
Latitude or Vostro!!
سهشنبه 9 تیر 1388 07:31
سلام بالاخره منم پیوندهای گوگل ریدری درست کردم، کلا خیلی کارای کامپیوتری مثل برنامه نویسی و وب سازی دوست دارم اما این چند وقته حال انجامش رو نداشتم. فعلا تعداد بیشمار مقاله تو دستمه باید بخونم و همراه یکی از بچه های عرب اینجا یه مقاله بنویسم!! من کاری ندارم به این عربه زیاد ازش خوشم نمی آد اما بدم هم نمی آد به هر حال...
-
نقاشی!!
دوشنبه 8 تیر 1388 11:17
دیگه تحمل ندارم...باید برم مداد رنگی بخرم و اینجا هم نقاشی بکشم!! همین!!
-
حرفهای دلم...
یکشنبه 7 تیر 1388 01:14
یه چیزایی به خودم مربوطه و نیازی به توضیح نمی بینم!! همین!!
-
خواب!!
سهشنبه 2 تیر 1388 08:41
سلام... می دونم تو این شرایط ایران حرف این چیزا رو زدن مسخره است اما خوب منم حرفای دلم رو باید یه جا بزنم... بازم خواب استاد کاملا عزیز رو دیدم!! اصلا مدی رو دوست نداشتم حالا این سر دنیا کیلومترها دورتر هم باز هم خوابشو می بینم، اینقدر سخته تحملش برای من که وقتی از خواب پا می شم انگار کوه کندم... خواب دیدم امتحان...
-
هموطن مرد...از بس که جان ندارد...
یکشنبه 31 خرداد 1388 22:07
یکی از دوستای منو که رتبه ... کارشناسی ارشد است (رتبه اش خیلی خوبه می خواستم بگم اما ترسیدم شناسایی اش کنن )، دم در خونه اش تیر زدن آخه دم در این بچه چه ضرری برای جامعه داشته که اینجوری تیرش زدن از اون بدتر اینه که مادرش اومده بهش کمک کنه که اون رو هم تیر زدن و متاسفانه...مادرش در جا فوت کرده و خودش الان توی ICU است...
-
تو این گیر و واگیر حالا عنوانم کجا بوده والا!!!:(
جمعه 29 خرداد 1388 05:02
سلام خواستم ابراز کنم که بنده زنده هستم هنوز حسابی حالم به خاطر اتفاق هایی که اخیرا افتاده گرفته است!! دارن کشورمون رو داغون می کنن مردم رو می کشن و ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم نامردای بی انصاف خدا ازتون نگذره که به خاطر قدرت مردم رو می کشین
-
خیلی دور...خیلی نزدیک...
دوشنبه 18 خرداد 1388 02:13
سلام منم از اینجا online مناظره ها رو می بینم اما نمی دونم چرا موقع این مناظره آخری که بسی باحال بود و لذت بردم این همه دلم هوای خونه رو کرده بود اینکه کنار مامان و بابا بشینم و این مناظره ها رو ببینم یا فقط یک دقیقهدیگه بتونم تو خیابون یوسف آباد راه برم دلم شدید هوای وطن داره دلم خونه مامان بزرگم رو می خواد خودش و...
-
دوست دارم بخونم...
شنبه 16 خرداد 1388 01:05
سهم من از دنیا همینه...که تو تنهایی شبهام کسی اشکامو نبینه... بعدا نوشت: I'm hung over!!
-
بی خیل بابا!!
جمعه 15 خرداد 1388 08:40
آزاده داره از دست می ره...شوخی ندارم که!! تست افسردگی دادم معلوم شد بنده افسردگی شدید دارم!! نمی دونم چرا هیچ چیزی باعث نمی شه خوشحال بشم هیچ چیزی...فکر می کنم دوستم نداره و منو رها کرده به حال خودم اونم غریب بعد می گم امکان نداره منو تنها بذاره اونم اینجا...اما حقیقت اینه که نمی تونم بفهممش!! حکمتش چیه؟ خودت بگو...
-
هی هی... ما تنهاتر شدیم...
سهشنبه 12 خرداد 1388 07:58
سلام این دوستامون که همسایه مون هم بودن رفتن دیگه ما موندیم و خودمون تنها و بی کس تو این سه ماه بی کار چی کار کنم؟ حقیقتش کلی کار دارم ها همین کار این استاده کارای websiteای!! اما وقتی درس نمی خونم حس می کنم کمبود دارم!! نشد که بشه!! ترم تابستون اینجا همین امروز شروع شد و من کار پیدا نکردم دلم مشهد می خواد دلم ایران...
-
عجب بدبختیه ها!! یکی بیاد به من شیوه عنوان گذاری یاد بده!!
یکشنبه 10 خرداد 1388 21:59
ا؟ من که گفتم عنوان انتخاب کردن سخته؟! عنوان قبلی یه جوری بود فکر کردین من رفتم؟ عمرا به جان همین امیرحسینم (ههههههه فکر بد نکنی ها؟ امیرحسین اسم لپ تاپمه ) شما رو بذارم برم!! من که می دونم هنوز داری فکر بد می کنی هی پیش خودت فکر می کنی این که به جون حسن قسم می خوره هی هم امیرحسین امیرحسین می کنه خجالت نمی کشه دو تا...
-
خداحافظ...
یکشنبه 10 خرداد 1388 07:17
از چی بگم از کجا بگم... از اینکه دورم بگم از چی بگم که تکراری نباشه که قصه تلخی نباشه... پس هیچی نمی گم...دیگه حرفی هم برای نوشتن ندارم...
-
نفس کش!!
جمعه 8 خرداد 1388 06:57
سلام خوب هستین؟ والا ما در غربت دچار کمبود دوست شدیم شدید!! به جون حسن (ای بابا هنوزم که فکر بد می کنی؟!! منظورم امام حسنه ) اگه من تو ایران دوستای اینجامو دیده بودم حتی بهشون سلام هم نمی کردم بس که آدمای نامرد مزخرفی هستن!! من فحش دادم؟ نه الان من فحش دادم؟ تو چیزی گفتی؟ جرات داری تکرار کن ببین اگه دو دقیقه دیگه با...
-
اینجا قبل اینکه مریض شی حتما جیبتو نگاه کن ببین پول داری؟؟
پنجشنبه 7 خرداد 1388 03:41
سلام خوب هستین؟ من مریض شدم الان یه دسته تایپ می کنم به قول کلاه قرمزی باوفا دشتم به شرم نمی رشه کار هم هنو پیدا نکردم برام دعا کنین گناه دارم به خدا تو غربت بیکار که نیستم از بس فکر می کنم افسردگی می گیرم چه برسه به اینکه بیکار هم باشم پیشنهادات تفریحات سالم دادین اما اینجا نفس می کشی بابتش باید پول بدی ترجیح می دم...
-
چقده سخته عنوان انتخاب کردن!!
دوشنبه 4 خرداد 1388 03:54
سلام بنده الان کلی کار دارم ها شما به روت نیار که منو این طرفا در حال بلاگ نویسی دیدی این باری مقاله ای که انتخاب کردم خدا رو شکر می فهمم چی می گه فقط باید یه خرده کوچولو FMEA و Benchmarking رو یاد بگیرم یعنی یه کوچول بلدم اما اینجا کوچول بلد بودن کار آدمو راه نمی ندازه فردا اینجا دوشنبه است و تعطیله امروز و دیروز هم...
-
دیگه خوابشو نمی بینم:(( ... فردا صبح: دیدم که؟ فکر کردی چی هیچی؟
شنبه 2 خرداد 1388 09:26
سلام هی فکر می کنم چی بنویسم غصه دار نباشه؟!! هیچی به ذهنم نمیاد... به خوندن بلاگ گلابی و شاذه ادامه می دم.. فکر می کنین منو یادشه هنوز؟ منظورم با دو نفره یکی خدا دومی هم خدا می دونه خیلی دوست داشتم می تونستم مثل شاذه قصه بنویسم یا مثل زو زو راحت بنویسم یا مثل گلابی طنز بنویسم اما استعدادشو ندارم به همین دست و پا...
-
توی کوره راه چشمام عطر بارون بوی سیبی...
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1388 07:40
من بهترین لحظات عمرم کنار خانواده ام بودم... دلم براشون تنگ شده خیلی زیاد خیلی خیلی خیلی زیاد... اینو هم دوست دارم: http://www.youtube.com/watch?v=OciWPJQ8oMw&feature=PlayList&p=8215AEA7AF4F24A6&playnext=1&playnext_from=PL&index=26 بعدی اش رو هم دوست دارم همون که ترکی برای امام زمان می خونه پنجشنبه...
-
من از نو می سازم:)
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 21:51
می دونی می خواستم همون 100 مورد رو ادامه بدم اما یه چیزی فهمیدم!! مشکل از منه؟!! مشکل از منه که همیشه این اتفاقای بد برام میوفته اگرچه آخرش همیشه خدا بهم رحم کرده و خودش کارم رو درست کرده اما من همین الان از توی قرآن فهمیدم که مشکل از منه اینکه همیشه سر واحد گرفتن رندومم آخرین نفر بودم و بعدش باید التماس می کردم و منت...
-
آنچه که دوست دارم؟!!
دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 22:55
سلام خوب هستین؟ میتیل جان ازم خواسته 100 تا چیزی که دوست دارم بنویسم منم بچه خوب به حرفش گوش می دم و کم کم می نویسم 1. مامان و بابا 2. خواهرا و داداشی 3. نی نی خواهری 4. بقیه فامیلا مخصوصا مادربزرگم 5. دوستام مخصوصا میتیل، مری، معصومه، الی، شهلا، مهسا (ای تی)، مژی و اگه بخوام همه رو نام ببرم می میرم شما حساب کن همه...